هوا نمک بخورد کاش؛ پاک گندیده!
هوس به چشم دو تامان دوباره خندیده
چه قدر مست گناه و دوباره توبه و آه؟!
چه قدر اشک به پای تو و ستاره و ماه؟!
یکی به گوش رساند بهای خاک ترا
یکی به چشم کشاند نگاه پاک ترا
یکی کتاب بخواند؛ وصیتی …گاهی
مسافر دل من باز می شود راهی
به پای این همه احساس ذبح شد جسمی
به پای این همه احساس ذبح شد جانی
هنوز مادری از دور قصه می گوید
هنوز گل زتن و پیکر تو می روید
من از خدای تبسم های یک پدر دورم
هوای گریه و دنیاست طبع ناجورم
به هیچ وجه نباید به ماه توهین کرد
و اسب های هوس را دوباره آذین کرد ….
به هیچ وجه نباید تن ترا لرزاند
و باز در قفس چشم های حسرت ماند
به خاطر خودت از غصه ها حذر کن دل
لباس جنگ به تن کن، کمی خطر کن دل
جهاد هم به سرش میل رفتن است آری
تو هم برو اگر از رفتنت خبر داری!
تو هم برو … به صداقت سلام کن هر شب
دروغ مزه ی خوبی نمی دهد … بر لب
تو هم برو به شهادت بگو :« دلم تنگ است
ببین جوان رشیدت چه سخت در جنگ است!»
و «مرگ» بر همه ی خاطرات تلخی که
نشسته پای دو چشم تو گریه ها کرده
به جمله های بلیغت نگاه کن، چه غریبم
همیشه دوست بدارم، مده دوباره فریبم
شفا بده به بزرگیت، بنده هایش را
به اشک شوق بدل کن تو،خنده هایش را
همین که من دلم از بار فقر خم نشده
همین که هستی و این دل، حصار غم نشده
برای من چه نکوتر ز هر چه پاییز است
که هر چه باد بهاریست از تو لبریز است
شعرم کمی جدید، داغ و تنوری بود
آخرش دیگه سوختم … :/
الا یا اهل شعر نظر لطفاً …
پ ن: اربعینی ها التماس دعا… دست پر برگردید و به سلامت …