به نام یکتا نویسنده بی همتا
سلام دوستان
همراهی کنید با خلاصه ای از #کتاب جوان موفق به قلم استاد حوزه و دانشگاه، جناب آقای عباس رحیمی.
شاید قصه این کتاب برای تان جالب باشد. این کتاب را یک معلم روستایی بازنشسته
که اکنون در یک کتابفروشی در استان شیراز مشغول کار است، برای پدرم فرستاده است
و برای همه پدرانی که سال ها پیش در استان قزوین (روستای پراچان) شاگرد او بوده اند.
سال های زیادی از آن دوران گذشته؛ اما این معلم دوست داشتنی همچنان دست های سرخ پدرم را زمانی که کودکی بیش نبود، به خوبی در خاطر دارد!
همان زمانی که پدرم می رفت تا از سر چشمه برای آقا معلم شان آب بیاورد؛ همان زمانی که یک شب آقا معلم در اتاقش، نان خشک می خورده
و بابا بزرگم وقتی این صحنه را می بیند خیلی ناراحت می شود و… .
شاید اولین لحظه ای را که آقای زرّینی، پدرم را می بیند و پدرم او را … چشم هایی بغض کرده باشند و دست هایی لرزیده!
پدرم تعریف می کرد. می گفت: آقای زرینی به دست های من نگاه کرده و گفته: «خودشان هستند!
صاحبان همان دست های تپل و سرخی که در آن سرما، می رفت و برایم آب می آورد.»
به نظر من معرفت، معرفت می آورد! سادگی، سادگی و عشق، عشق می آفریند.
نمی دانم چرا اما احساس می کنم آقای زرینی نه فقط معلم پدرم، بلکه معلم همه اعضای خانواده مان است.
او را ندیده ام اما در تک تک سطر های این کتاب ساده، روان و دوست داشتنی ، می بینمش!
می دانی! قصه ، قصه ی این کتاب نیست! قصه ی معرفت است. نمی دانم از کجا و چه طور …
اما همین که همه تلاشت را بکنی تا آدرس و شماره ای از حسنک، شاگرد کوچکت پیدا کنی، و نام همه شاگردانت را
به خاطر بیاوری بعد از گذشت این همه سال و برایشان کتاب بفرستی،
آن هم کتابی با نام “جوان موفق” در حالیکه عمری از همه شاگردانت گذشته است، خیلی شگفت انگیز است.
مطمئنا آقای رحیمی این کتاب را با هدف و عشقی مشخص نوشته اند و آقای زرینی آن را با هدف و عشقی مقدس هدیه کرده اند!
بگذارید لااقل شخصیت کتاب را طی چند جمله بیان کنم. عنوان کتاب با وجود کلیشه ای بودن،
برای افرادی که می خواهند با یک نگاه از درون مایه اش آگاه شوند، عنوان مناسبی است.
از آن جایی که در کنار توضیحات و روشنگری ها، آیات و احادیث فراوانی نیز ذیل و لابه لای هر مطلب به چشم می خورد، این کتاب را دوست داشتم.
در فصل های اولیه آن یاد گرفتم که: یک جوان موفق وقت کُشی نمی کند،و اگر کرد به اندوه عمر از دست رفته نمی نشیند،
بلکه آن را جبران می کند! حفظ پویایی، انتخاب الگوی مناسبی که در قران و نهج البلاغه اشاره های زیادی به آن شده است،
رعایت نظم، دوری از معرض اتهام قرار گرفتن، هم نشین نیکو داشتن، رعایت حقوق والدین، آشنایی با ابزارها و تهدیدات فرهنگی، ازدواج مناسب،
کسب مهارت های زندگی و ساده زیستی، امید، زرنگی، مسئولیت پذیری، مدیریت وقت، بهره گیری متعادل از احساس و عقل، مشورت کردن،
استقامت، کسب روزی حلال و استقلال، تفریح مناسب و به اندازه و… از جمله مواردی است که در فصل های 1-4 به آنها پرداخته شده است.
در فصل چهارم توجه به کمالات معنوی با تکیه بر راهنمای درون(عقل) و راهنمای برون (انبیاء و ائمه و …) مورد بررسی قرار گرفته است.
مطمئناً ذکر این حدیث مثمر ثمر خواهد بود و آن اینکه؛ #امام_علی علیه السلام می فرمایند: مهم ترین چیزی که لازم است جوانان بیاموزند،
چیزهایی است که در آینده به آن نیاز پیدا می کنند. طبق توضیحات این کتاب، محیا کردن بخشی از این حدیث را خود جوان بر عهده دارد
و بخش دیگرش نیز مربوط به آن دسته از مسئولانی است که باید با برنامه ریزی های آموزشی و تربیتی صحیح، راه را برای همه جوانان هموار کنند.
دین شناسی، ادب، رفتار منطقی، خودسازی، عبادت، نزدیکی با قرآن، عفت نفس، توکل و امید به خدا و…
همگی بر نحوه تصمیم گیری و شیوه زندگی یک جوان تأثیر فراوانی دارند.
رعایت موارد بالاست که موفقیت و عاقبت بخیری جوانان را رغم خواهد زد.
در فصل پنجم کتاب با ارزش های اخلاقی ای هم چون: حقیقت جویی و خجالت نکشیدن در این مورد،
شناخت حق از طریق راه های متعارف نه کاذب و دهان پر کن، شناخت عزت نفس
و پرورش عوامل آن ( که به هر کدام از عوامل جداگانه در کتاب اشاره شده )، غیرت مندی، کرامت، همت بلند و … آشنا می شوید.
فصل پایانی نیز، فصل مهمی است! در این فصل به آسیب های پیش روی جوانان اشاره شده است.
آسیب هایی همچون: تنبلی، سستی، شکست، طغیان غرایز، عشق بی حاصل، سرگرمی های نامناسب، شوخی های اهانت بار،
اعتیاد، تعصب نا به جا، برتربینی، خودبزرگ بینی، بی ایمانی، بی حیایی و…
مطلبم را با ذکر دو حدیث که در دل این کتاب خوش می درخشند به پایان می برم.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: بیش از آنکه منحرفان کودکان شما را گمراه سازند، احادیث را به آن ها یاد دهید.
و امام موسی بن جعفر علیه السلام که می فرمایند: اگر جوانی از جوانان شیعه را ببینم که در دین ژرف اندیشی و تفکر ندارد، او را ادب می کنم!
به پایان آمد این مطلب، حکایت همچنان جاریست!
در نهایت تشکر می کنم از دوست نازنینم ربیع الانام، به خاطر دعوتم به چالش کتابخوانی نوروز… بر قرار باشید!
پ ن: زورتون نمی کنم ولی حتما شرکت کنید :)