12
آبان

اخلاق عملی است...

بسم الله النور

سلام دوستان عزیز
پاییز زندگی تو پر از رنگای قشنگ
 

سه شنبه ای که گذشت در ساعت فرهنگی راجع به اخلاق عملی حدودا یه ساعتی با خانوم سیدی  عزیز و مخلص سخرانی داشتیم 

اونم راجع به اخلاق و اینکه اکتسابیه یا ذاتی…

از بچه ها که پرسید تا نظرشون رو بگن…من به نظرم اومد باید اکتسابی باشه…ولی یه چیزی قلقلکم می داد که نکنه هر دو تاش با هم باشن…؟! آخه پس قضیه این ژن و …چی میشه؟خلاصه یکی از بچه ها گفت ذاتیه…اون یکی ام گفت ذاتی…یکی ام گفت هر دوتاش باهم…یکی گفت ذاتیه ولی بیشتر اکتسابیه….بعد که خانوم سیدی توضیح خواست بچه ها گفتن:یعنی ممکنه یه اخلاق بد به ما یا پدر و مادرمون به ارث برسه ولی ما بعدا متوجه بشیم که اون اخلاق خوبی نیست و می تونیم که ازش دوری کنیم و یه عادت بهتر رو جایگزینش کنیم!

به نظر شما اخلاق اکتسابیه یا ذاتی؟

خانوم سیدی گفت…اونوقت این با عدل خدا سازگاره که یکی رو با اخلاق بد به این دنیا بیاره و یکی دیگه رو با اخلاق خوب؟

خب راستش من یکمی گیج و گنگ بودم…متوجه منظورش نمی شدم دقیق… خیلی چیزا به نظر من تو این دنیا عین بی عدالتیه…نمی دونم…خلاصه بچه ها گفتن و ایشون رد کرد…تا اینکه یکی از بچه ها به حرفی که خانوم سیدی می خواست به ما بفهمونه نزدیک شد…

خانوم سیدی گفت آفرین…صلواتی فرستادیم بعد توضیحات ایشون شروع شد…

مضمون کلام ایشون این بود…یکی هست مثلا مث دختر یه آقای بزرگ و مخلص مملکت که پدرش از زمان قبل تولد و بعدش  خیلی چییزا رو رعایت کرده تا اون دختر خوب پرورش پیدا کرده….اون دختر خودش هنری نکرده…و با توجه به اون چیزی که خدا بهش داده ازش انتظار داره…یکی ام هست که تو شرایط ساده و …حتی با شرایط بد و پر از گناه زندگی کرده ولی من بعد تلاشش رو کرده و شده یه آدم و انسان خوب…این نیست که بگیم چون اون دختر یا پسر فلان شخص مخلص مملکته و چند تا اخلاق نیک داره لزوما آدم خوبیه یا برعکس…خدا به آدما به میزان تلاششون نمره می ده…خداییش خیلی آروم شدم بعد صحبتشون…حیف که عین حرفاشون رو یادم نیست بهتون بگم…ولی نتیجه ای که من گرفتم این بود:

اگه شرایط جسمی خوبی نداریم واسه اینکه بتونیم خیلی کارایی که دوست داریم انجام بدیم

اگه شرایط مالی خوبی نداریم برای اینکه بتونیم جاهایی که دوست داریم کمک حال باشیم

اگه یه سری کارا که واسه دیگران عین آب خوردنه ولی ما باید کلی سختی بکشیم که بهش برسیم

نباید ناامید بشیم و بگیم…خدایا  پس پرچم عدلت کجاست؟

چرا به اون یکی دادی و به من ندادی…

چرا من باید این مشکل رو تو زندگی ام داشته باشم و هزاران نفر دیگه  که مث منن راحت زندگی شون رو بکنن…

و هزاران چرای دیگه که شما بهتر از من می دونین….

پس بهتره تا دیر تر از این نشده به این فکر کنیم که خدا به تلاش ماها نمره می ده…

به اخلاصی که تو کارامون داریم نمره می ده….

خدا به این نمره می ده که ما این درسایی رو که می خونیم

چه قد می فهمیم و به کار می گیریمشون…

خدا به مدرک ما نگا نمی کنه… 

اگه یکی راحت و با تلاش کم تونسته تو زندگیش  به رفاه برسه یا نمره  درسی اش بالا بشه

اما تو با تلاش بیشتر اون رفاه مختصر رو هم نتونستی بدست بیاری

یا نمره ات کمتر از اون شده

باید بدونی خدا همه چیز رو می بینه…خدا تلاشت رو می بینه…

و به میزان تلاشی که کردی نمره می ده…

پس بدون نمره تو بالاتر از اونه…

چون تلاشت بیشتر بوده ولو به نتیجه ای که اون گرفته نرسیده باشی… :)

نمی دونم چه قد تونستم با این مطلب مثمر ثمر باشم…چه قدر تونستم ادای دین کنم و حق مطلب رو ادا کنم…

نمی دونم چه قدر …

فقط امیدوارم که از امروز با آرامش خاطر بیشتر تو زندگی مون قدم برداریم….

و حرص های بیهوده نخوریم…

حرص اینکه

- چرا من کمتر دارم اون بیشتر…

- من انقد بدبختم مردم دارن راحت زندگی شون رو می کنن…

 - ببین گرفتار چه کارمند یا ارباب رجوع بدی شدم…

….

بدونیم همه چیزایی که فک می کنیم برای ما نقمت اند همگی نعمت اند و ما از شون بی خبریم!

اخلاق مون رو بهتر کنیم….برای بهتر کردنش هر چه تلاش بیشتر مطمئنا ثمره اش بیشتر…

بازم میگم یادمون باشه…خدا به تلاشمونه که نمره می ده…

پس سعی نکنیم با دور زدن خیلی چیزا به خیلی چیزا برسیم

ولی در نهایت چون بدون تلاش بهشون رسیدیم

اون دنیا و حتی این دنیا چیز قابل تأملی نداشته باشیم که بتونه دستمونو بگیره…

تلاشتون پایدار…

یا علی…


free b2evolution skin
12
بهمن

یکی بود یکی نبود!

سلام دوستای گلم…

امروز  و  هفته پیش پام به بیمارستان باز شد…

اینکه  قراره عمل کنم  و التماس دعا و…بماند.

ازتون می خوام سرنمازاتون از ته قلب دعا کنین برای بیمارا…

نه اینکه فقد جسمشون خوب شه…نه

به نظرم خیلی از بیماری هایی که ما داریم به خاطر نحوه رفتار و طرز فکر مونه…

یکم ایمانمون رو قوی کنیم با عمل به کارهایی که درستن و واسمون تلخ شدن…

زورمون میاد انجامش بدیم…

انقد عادت کردیم که سخن شده برامون عمل کردن به اونا…

درصورتی که وقتی بریم توش تازه می فهمیم چه قد دیدمون منفی بوده نسبت به اون…

چه قد اشتباه فک می کردیم…

چه رفتارای کاملا متضادی که کردیم و به ضررمون تموم شده و ظاهرا ازش نفع و لذت بردیم…

یکیش همین عادات بدی که  رفتاری که داریم خیلیامون تو نحوه غذا خوردنامون…

اصن نگاهمون به غذا…

هدفمون از غذا خوردن چیه؟ مگه نه اینکه زنده بمونیم برای انجام هدف های بزرگترمون؟

رشد کنیم و فهم و درک و شناختمون نسبت به خودمون و دنیامون بهتر بشه؟

می گیم امام علی علیه السلام فلان جور غذا می خوردن…راضی نبودن سر سفره دوتا غذاباشه…

اونوقت خودمونو که نگاه می ندازیم می بینیم فقد در حد یه داستان به این قضیه نگاه می کنیم…

درسته اونها امام بودن و خیلی از کارایی که انجام می دادن رو ما قادر به انجامش در اون سطح نیستیم

چون درک و معرفت شون رو نداریم…

ولی مگه نه اینکه ما ولایت مداریم…باید تو همه زمینه ها ازشون پیروی کنیم…

اگه واقعا باورشون داریم بدونیم که حکمت و علمی بوده که این جوری رفتار می کردن…مطمئناً

اما به نظرم ماها داریم خیلی اوقات برعکس عمل می کنیم…

مثلا همین تنبلی هایی که باعث چاقی و اضافه وزن میشه و من مدت هاست

دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم و یه جورایی باهاش می جنگم!

بهتر بگم…به خاطر اسراف و زیاده روی در خوردن و خوردن و باز هم خوردن وزنم رسیده بود به 163 kg

اینکه چه دردایی کشیدم جسمی یا روحی بماند…خداروشکر رسوندمش به زیر 100…

و به یاری خدا می رسونمش به اونی که باید…

پس همین چاقی رو بگیریم… سر منشاء همه بیماری هاست…

همون طوری که پیامبر فرموده اند: “معده خانه ی هر بیماری است…”

فکرشو بکنین اضافه وزن  باعث چه بیماری هایی که نمیشه…

چربی خون ،فشار خون،دیابت،سکته مغزی،نفس تنگی،مشکلات ارتوپدی مخصوصا درباره خانم ها ،

کبد چرب،صفرا،نازایی،عفونت،انواع سرطان ها که سرطان سینه اش تو خانم ها خیلی شایع شده،سکته قلبی و…

پس بیایم اولا یکم به خورد و خوراکمون بیشتر توجه کنیم…

هر چیزی رو صرفا به خاطر اینکه همه استفاده اش می کنن استفاده نکنیم…

خیلی از غذاهای ناسالم جایگزین غذاهای سالم شدن  

و به همین عوارضی که گفتمو نگفتم دچارمون کردن یا دست کم داریم  دچارش می شیم اگه جلوشو نگیریم

و خیلی از رفتارا و طرز  غلط زندگی هامون باعث تشدید این عوارض شدن…

همین میز نشینی ها و بی تحرکی ها  و…

یکم به احادیث ائمه از این حیث هم توجه کنیم…به طور عادت از کنارش رد نشیم …

خود قرآنم بخوایم مصداق بگیریم میگه “کلوا واشربوا ولا تسرفوا…”

خلاصه اینکه بیمارستان رفتن من همانا و حال بدی که پیدا کردم

از دیدن بیمارا و گریه و غم واعصاب خوردگی و…همانا…

البته خیلیهاشم به غذا و…ربطی ممکنه نداشته باشه…

ولی اون طرز فکر و رفتاره رو که گفتم حتما تو زندگی هامون خیلی تاثیر داره…

اصلا رو جهان تاثیر داره…بهش بیشتر توجه کنیم…

و اینکه هر دردی یه وسیله است برای اینکه بیشتر بدونیم…یاد بگیریم…بفهمیم…

اما امیدوارم که تو مسیر درمونش قرار بگیریم و بریم دنبالش …

چه برسیم  به نتیجه …چه نرسیم…که ناامیدی کفره!

روز و روزگارتون همراه با سلامتی 

 

 


free b2evolution skin
2
بهمن

دردت چیه؟

به نام خدایی که اگر حکم کند همه محکومیم السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه سلام الله… سلام…دیروز به اتفاق بچه های فرهنگی و برخی از مسئولین حوزه فاطمیه راهی شهر مقدس قم شدیم…. روز شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها … از چند روز قبلش خبر داده بودند که ظرفیت کم است و فقط افراد فعال فرهنگی را می برند…. فرهنگی! چه قدر دلم برای این واژه می سوزد…ما کجا فرهنگ کجا…آن هم فرهنگ اسلامی… من که فعال فرهنگی نبودم…جز اینکه در برنامه های صبح گاه شرکت می کردم … ولی از ته دلم گذشت که من نیز خواهم رفت…! آنروز و روزهای بعد گذشت…هر دفعه از یادم می رفت که ثبت نام کنم… یکی دو روز هم مانده بود که ظرفیت پر شده بود… روز آخر که امتحاناتم تمام شد مسئول فرهنگی صدایم کرد و گفت انصرافی داشتیم و می توانم ثبت نام کنم… خیلی خوشحال شدم… صبح زود به مدرسه فاطمیه رفتم …کمی دیر راه افتادیم…بعضی از بچه ها نیامده بودند… در راه با یکی از همکلاسی هایم همراه بودم…از دانشگاه حرف زدیم و حوزه و خورد و خوراک… مسابقه فرهنگی نیز در اتوبوس برقرار بود…مسئول فرهنگی به مابرگه هایی داد  تا مطالعه کنیم… زیارت عاشورا خواندیم … سرود تمرین کردیم و خواندیم… سر نماز ظهر بود که به حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها رسیدیم. سلامی عرض کردم از دور و آماده شدم برای نماز… پس از نماز ظهر و عصر کتاب دعا دستم گرفتم و مشغول خواندن دعا و ذکر و صلوات شدم… بچه ای زل زده بود و خواندن مرا تماشا می کرد… گرسنه ام شد…خیلی زود صبحانه خورده بودم… لقمه ای نان و پنیر همراهم بود…لقمه لقمه کردم و خوردم… سمت ضریح رفتم …السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله علیها… فکر می کردم خیلی شلوغ تر از این حرفها باشد… ولی باز جمعیت زیادی آمده بودند…دستم به راحتی سمت ضریح رفت و بعد هم بوسه ای زدم و اشک ریختم… همیشه سر دعا کردن مشکل داشته ام…ظهور امام زمان…سلامتی ایشان… نابودی کفر و ظلم…نجات مظلومان…دعا برای التماسین به دعا… چه قدر دلم غش می رفت برای کسانی که آن دورتر روی ویلچرنشسته بودند و توان جلو رفتن نداشتند… و فقد اشک می ریختند و ذکر می گفتند… خدایا حاجت دل همه حاجت مندان را ختم به خیر کن… خدایا بیدارمان کن…ببخشمان…کمکمان کن…تنهایمان نگذار…شفایمان بده…خدایا بیدارمان کن… ما چه قدر بدبختیم…چه قدر اسیریم…چه قدر… ساعت 2.5 گذشته بود که دنبال مسیر میگشتم که برگردم سر قرار…قرار بود سر ساعت 3 همه یک جا جمع شویم… هنوز وقت بود…یک سوهان و یک بسته شکلات و نقل خریدم و تقریبا یک به یک بچه ها رسیدند… خط سوار شدیم و راهی جمکران شدیم… تجدید وضو که کردم کتابفروشی را دیدم…دفعه قبل یادم رفت کتاب مورد نظر را برای کتابخانه مدرسه بخرم… قیمت که کردم به نظرم خیلی گران آمد…ولی باید می خریدم… رفتم سمت مسجد…دنبال مفاتیح و قرآن می چرخیدم…گوشه ای را انتخاب کردم و نشستم… مشغول خواندن نماز امام زمان عجل الله شدم …کمی هم قرآن خواندم… هنوز به  اذان مانده  بود…سیبم راقاچ کردم…به بغل دستی تعارف کردم… گفت ان شالله میوه های بهشتی نصیبت شود…لبخند زدم و تشکر کردم… نزدیک اذان خادم مسجد یکی یکی می گشت دنبال کسانی که نمازشان تمام و کمال است  تا بنشاندشان ردیف اول  مسجد… بلاخره اذان زدند و نماز مغرب را خواندیم… موقع نماز عشاء نرسیده بود که دیدم مسئول فرهنگی با من تماس گرفته… مثل همیشه عجله کردم و نماز عشاء را فرادی خواندم و سمت اتوبوس راهی شدم…اما هنوز کسی نیامده بود… مداحی گذاشتم و کم کم بچه ها نیز پیدایشان شد… برگه های سوالات مسابقه پخش شد و به کمک هم جوابشان را دادیم…دست آخر 5 نفر به قید قرعه برنده شدند… در مسیر کیک و خرما نیز نوش جان کردیم… راهی قزوین شدیم و داخل اتوبوس دعای کمیل را گوش می دادیم…بعضی ها خسته بودند و بعضی خواب و بیدار… من انگار تازه انرژی گرفته بودم….فقط کمی به خاطر نشستن زیاد در اتوبوس پاهایم درد می کرد… قرار بود چون نزدیک انتخابات است بحث سیاسی شود که همه خسته بودند… فقد کمی بحث تبلیغ کردیم و اینکه چرا انقدر ما کم همتیم در این امر… مدیرمان خانم مدد خانی گله گی می کرد از بچه های ترم سه یا به بالا که خیلی از موارد را به عنوان طلبه رعایت نمی کنند… واینکه وقتی آنها رعایت نمی کنند چه طور می تواند به ترم اولی ها بگوید نباید این طور رفتار کنند یا نکنند… شاید به همین خاطر باشد که برنامه آداب طلبگی را در برنامه کلاسی مان می بینیم… خب در این اوضاع فرهنگی جامعه واقعا خیلی چیزها عادی شده…قبحش ریخته… یکی از بچه ها ی ترم 5 بود که می گفت وقتی برای تبلیغ می رویم …کسی اهمیت نمی دهد… چه طور جذب کنیم…مسخره می گیرند و از این حرف ها خانم خدادادبیگی گفت خیلی از طلبه ها فقد آمده اند درس بخوانند و بروند… یا بچه دار شده اند یا در شرف بچه داری اند یا اولی را بزرگ کرده در شرف دومی اند… یا شوهرشان اجازه نمی دهد…یا گرفتاری دیگر دارند… می گفت همه رفتارها و گفتار و اعمال یک طلبه خودش یک ارائه الگو به دیگران است و به نوعی تبلیغ… و خلاصه سرم درد می کرد یک چیزی از این مطلب ها به دردم بخورد که بتوانم از آنجا شروع کنم  و راهنمایم باشد… مناسب حال و روز خودم و خانواده ام و اطرافیانم… بحث تقلب شد…به این فکر کردم که چند بار تقلب کرده ام؟ شاید کم تر از یک کف دست انگشتانم… اگر تقلب حرام است چرا ما به راحتی از کنارش می گذریم… و اینکه آیا راهنمایی که بعضی از بچه های کلاس موقع سوال استاد به هم می کنند نیز تقلب محسوب می شود؟ خلاصه کمی ذهنم درگیر شد…و به خودم قول دادم دیگر تقلب نکنم… فقط از خدا خواستم…که بد نشویم…راحت نگذریم از هر چیز… خلاصه جمع کلی صمیمی بود و صمیمی تر نیز شد… کم کم به قزوین نزدیک تر می شدیم…چه قدر زود گذشت… و این سفر شاید جایزه ای بود…و یا تشویقی برای بهتر شدن… یاد حرف های حاج آقا حمید محمدی در همایش طلیعه نور افتادم… “دردت چیه؟ تو دقیقا به اندازه همون چیزی که بخاطرش درد می کشی می ارزی…” حالا تو بگو دوست عزیز…دردت چیه تو عالم؟ والسلام… التماس دعا


free b2evolution skin